هنگامی که گرمای انگشتانت را میان موهایم....داغی لبهایت را روی لبهایم.....و عطر نفسهایت را چشیدم....عاشق شدم......با تمام وجود.........زمانی که محبتت در وجودم ماندگار شد......و بر قلبم نشست.....دیوانه شدم.....و حال می دانم....بعد از این همه مدت.....بی تو خواهم مرد................ آری بی تو می میرم....بی تو می میرم چون دیده ام که چگونه از دوری من آشفته شدی....و این عشقی است که دامنگیرم کرده....و حال چند سال تا وصال ما مانده؟؟....زیاد اما مانند عسل شیرین است.... مانند همان عسلی که لبهایمان .....و عطر نفسهایمان را بهم پیوند زد.....تا ابد.....حتی تا بعد از ابد...!
اگر می بینی عاشق تو هستم....دیوانه تو هستم....وتمام فکر و زندگی من هستی....به خدا بدان که این دست خودم نیست....اگر می بینی که چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است و اگر می بینی که همه لحظه های دور از تو بودن این همه سخت و پر از غم و غصه است....بدان که این دست خودم نیست.....دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلوی چشمانم می بینم و بیاد تو می باشم..... دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم....دستانت را بگیرم.....بر لبانت بوسه بزنم......و در آغوش تو باشم.....!
نظرات شما عزیزان:
|